خودنویسی ها
ثانیه هایی که دیگر رمق گذشتن ندارند
گاهی
وسط گریه هام؛
میشینم رو به روی خودم،
تو چشام زل میزنم
و
میپرسم:
واقعا ارزش گریه کردن داره این مسئله؟؟؟
یه کسی تو وجودم جواب میده:
مگه چاره ای جز گریه داری؟؟؟
+ یه زیارت نیابتی عیدی شما دوستان
+عیدتون مبارک و التماس دعا
نشدم لایق دیدار! بهم ریخته ام...
امروز
نم نم
می ریختم
به پای درخت خاطراتت...
امروز
هزار بار
لعنت فرستادم
به این
'نفس خبیث' ...
امروز
دلم
خیلی برای تو تنگ بود...
میخواستم
هر زائرت را
سال ها
در آغوش بفشارم...
+ و تو معنای لحظه لحظه زندگی ام
اگر شوق هم نفس بودنت نبود،
امروز جهان را ترک کرده بودم
از این فراق...
(مخاطب خاص)
قرن ها از پی هم می گذرند...
بیست و چهار سال پیش،
پنج شب پیش،
متولد شدم....
شاید
خداوند انتظار دیگری از من داشت...
نمی دانم
این یک چهارم قرن از عمرم چرا انقدر زود گذشت....
فقط
می دانم
برای یک چهارم دیگر،
باید
از نو بسازم....
باید
پرواز کنم...
باید
شهید شوم....
شهید...
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست...
یک وقت هایی هم هست
که دلت نمی خواهد
حرف بزنی...
که نمیتوانی
لب بچرخانی به شکایت...
که شاید موجودی در درونت
با تمام وجود کلماتت را می بلعد...
می نشینی آرام و ساکت
گوش میکنی طعنه ها را
می بلعی بغض ها را
می گزاری دلش را خالی کند
و
فقط فکر می کتی...
فکر هایی که
هیچ گاه
نباید
به سراغ مخلیه ات بیایند...
از آن فال فروش های جهانگرد
دخترک دوره گرد دلم
راه می رود
راه می رود
راه می رود
اسپند می چرخاند
و
سر هر سرخ رگ و سیاه رگ
که می رسد
و
سر هر کوچه خاطرات
که می رسد
لبخند زنان می گوید
صلوات بفرستید
مسافر دارم در راه...
الهی عمر از سلول بودنتون ببرید
یه صلوات...
الهی مسافراتون زود برسن
صوات بفرستید
مسافر دارم در راه....
پاک باخته خراب کار می شود...
در یکی از شب های خدا
بعد هیئت
به همراه همسر جان
برای تهیه بلیط
روانه فرودگاه گشتندی...
به در فرودگاه رسیدندی...
هر چه به اطراف نگاه کردندی؛
در بازرسی خواهران
هیچ کس را نیافتندندی...
کیف را بر ریل گردون گزاشتندندی
اما
ریل راه نیفتندندی...
ناگاه دکمه قرمز روی دستگاه ریل گردون را دیدندی
و
جرقه ای در ذهنمان زدندی...
دست را به سمت دکمه بردندی
و
آن را زدندی...
یکهو صدای مهیبی در محیط پیچیدندی
و
بعد آن برادران پلیس گفتندی
عه عه
خانوما دستگاهو کلا خاموش کرد:///
به سمت من دویدندی
و آقای شوهر از پشت شیشه ها در حال خندیدن بودندی
ما هم به روی خود نیاوردندیم
و
فرموده بودندیم:
وقتی کسی نبود چکار میکردیم؟؟؟
نیم ساعت منتظر ماندندیم تا دستگاه به کار افتادندی
و ما مشغول به امور شدندیم....
حواستان باشد به هر دکمه ای دست نزنید...
نقطه
پایان
+زن است دیگر
در اوج دلتنگی از طنز های زندگی اش را می نویسد.
تکرار میکنم
زن بودن سخت است...
امضای این سند پای توست...
صدای مداحی را
بلند می کنم...
خیال می کنم،
سبک نوشتنم را
فراموش کرده ام...
غرق می شوم
در خاطرات...
گاهی،
بعضی شان،
مثل خنجر،
فرو می رود در روحم...
فقط
به یک چیز فکر میکنم،
تو بخواهی،
دنیا هم نخواهد،
رقم می خورد...
کلاس اولی از جنس طلبگی...
امروز
در این روز مقدس،
کلاس اول ی شدم...
امروز
شدم،
دانش آموز مکتب مولا جانم...
امروز
طلبه
شدم...
الهی
بحق حضرت بابا جانم،
طلبه ای باشم
که
طالب م شوند،
خودشان....
+ تا اطلاع ثانوی ارشد را موکول کردم
به سال های بعد از طلبگی...
که حیدری دگر خطبه می خواند...
بی بی جان
بد جور دلم هوایتان را کرده است...
هوای روضه ی اسیری....
هوای چشمان پر عزت مثله حضرت بابایتان...
بی بی جان
سرم را روی پاهایتان میگیرید؟؟؟
دختر علی
یتیم نوازی میکنید؟؟؟؟
بدجور هوای گریه دارم...
توبه کرده ام عقیله ی بنی هاشم
توبه ی نصوح...
این من نی م که نیم من در تو جا مانده...
زن بودن سخت است
درست وقتی
میخواهی
بگویی
حتی این یک هفته را
تاب نداری...
وقتی
میخواهی
فریاد بزنی
گریه کنی
بی تابی کنی
اما
لبخند میزنی
و
می گویی
می گذرد به امید خدا...
زن بودن سخت است
حتی
حالا که می دانی
در کنار مهربان مادرش هست
نه سوریه
نه یمن
نه...
درد ها و بی درد ها
صندلی های شان را
محکم چسبیده اند...
چکار دارند
که
در صنعا چه میگذرد!!!!
قطیف
چه حالی دارد!!!!
در بحرین و سوریه و عراق چقدر بمب ریخته می شود!!!!
این ها هیچ کدام مهم نیست....
مهم
این است که خون مردم فرانسه رنگین تر است....
لعنت بر آل سقوط
بر وهابی های ملعون
لعنت بر آمریکا
بر اسرائیل نحس نجس
لعنت بر حقوق بشری که
نمر را ندیده میگیرد
و
فرانسه را بت میکند.. .
تو را امانت داده ام به حضرت بابا...
حال این روز هایم؛
دست و پا زدنی
بیهوده است...
اگر
بنا باشد،
روزی کنار من نباشی؛
هر کار هم کنم نخواهی بود...
+
گر نگه دار من آن است که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
+
یک بغض میان نفس هایم جای گرفته است...
التماس دعا
یک عدد پاک باخته با مویرگ سیدی
عیدی مخصوص
سادات که میوه های باغ فدکند
زیبا و قشنگ و خوشگل و بانمکند
هستند ستــاره سمـاوات عــلـــی
هـرچند زیــادند ولــی بـاز تکـــنـد
+الهی شب های نجف نصیبتون
+التماس دعا
+یک هشتمم سیده
روز هایی هستند که هر ماه باید به یادشان جشن گرفت...
تو را دوست دارم
چون
دیوانگی هایت
مثل
من است....
تو را دوست دارم
چون
نصف شب های کوهستان را
به چراغانی شهر
ترجیح میدهی...
دوستت دارم
به صد و ده دلیل...
دوستت دارم
که
عاشق حروف مقطعه ای...
....
بعضی
دوست داشتن ها را
نمی توان
حتی به حرف دراورد
چه برسد
به کلمه...
فقط در لفافه
فریاد می زنم،
دوستت دارم
نوکر گل پسر فاطمه....
+به بهانه چهارمین ماه گرد
یکی شدنم با ماه زندگی ام...
+پدیده؛ سیب سبز؛ کوه های بلند صاحب الزمان
در دل شب....
یک + یک(2)
روز های سختی ست...
تلخ است...
هر لحظه منتظر یک خبر جدیدم...
گاهی خبر ها خوب است
گاهی ...
حتی
نمیتوانم حدس بزنم
چه اتفاقی در راه است...
افسار زندگی
حسابی از دستم در رفته است...
امروز
به گلزار شهدا پناه بردم
کنار ضریح امام زاده زار زار گریه کردم...
هوایم عجیب طوفانی ست...
دعا...
دعاااا...
دعاااااااا...
+از صبح تا حالا جز یه شکلات چیزی نتونستم بخورم.
+فعلا فقط خون دل میخورم...
+دخیلک یا الله..
+11 مهر 94 ساعت 12 :)
+11 مهر 94 ساعت 19 :)))))))))
+12 مهر 94 ساعت 14 :""""(
حتی نفسم را ز نجف دارم من...
بچه هایی
که
بابا ندارند؛
دلشان قرص تر است
وقتی
کسی
می شکندش...
چرا که
می دانند
پشت شان
به
حضرت بابا گرم است....
شاه نجف
بابای مهربان من
می دانم
که همیشه
هوایم را داری...
+کاش کمی از اینکه شما
هوایم را دارید
می ترسیدند...
یک + یک (4)
الحمدلله رب العالمین...
الحمدلله رب العالمین...
الحمدلله رب العالمین...
الحمدلله رب العالمین...
خدایا
هزاران بار شکرت...
خدای ح س ی ن ....
خدای من...
خدای تو...
خدای ما...
خدایا
از اعماق وجودم دوستت دارم...
+ امشب را دوست دارم...
امشب هفت و چهل پنج دقیقه ی شب...
امشب بیستم مهر هزار و سیصد و نود و چهار...
امشب زیبا باشد الهی...
الپیشنهادیه
یک + یک (3)
سنگلاخ های این راه
یک به یک رخ می نمایند...
شده ام
باز پرس پرونده ای
که
یک طرفش دل است
و
یک طرف عقل...
شاید هم
وکیل مدافع
یک متهم به قتل
که هیچ مدرکی برای اثبات بی گناهی اش ندارم...
+ساعت ۱۰:۳۰ تا ۱۲
پیچش دو کلاس
یک تماس دو ساعته
سیزدهم مهر ماه هزار و سیصد و نود و چهار
+گاهی بعضی لطف های خدا را
نمیشود نادیده گرفت...
گاهی بعضی ها و راهکارهایشان از الطاف خداوندند...
+دعا...
دعاااا...
دعااااااااا...
بازگشت
کاش بیشتر عمل کنیم به خوانده ها مان
^_^
اینم عیدی و شیرینی همتون ,
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻧَﻮِّﺭ ﻗُﻠُﻮﺑَﻨﺎ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺯَِّﻦ ﺍَﺧْﻼﻗَﻨﺎ ﺑِﺰﻨَﺔِ ﺍﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍَﻟْﺒِﺴْﻨﺎ ﺑِﺨِﻠْﻌَﺔِ ﺍﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺭْﺯُﻗﻨﺎ ﺷَﻔﺎﻋَﺔَ ﺍﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮﻟَﻨﺎ ﺫُﻧُﻮﺑَﻨﺎ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍَْﺮِﻣْﻨﺎ ﺑَِﺮﺍﻣَﺔَ ﺍﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺭْﺣَﻤْﻨﺎ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻫْﺪِﻧﺎ ﺑِﻬِﺪﺍَﺔِ ﺍﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻧْﺼُﺮِﺍﻟْﺎِﺳْﻞﺍﻡَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺴْﻠِﻤﻦَ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺧْﺬُﻝِ ﺍﻟُْﻔّﺎﺭَ ﻭَﺍﻟْﻤُﻨﺎﻓِﻘﻦَ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺷْﻒِ ﻣَﺮﺿﺎﻧﺎ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺭْﺣَﻢ ﻣَﻮْﺗﺎﻧﺎ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺣْﻔَﻆ ﻭَ ﺍَِّﺪْ ﻗﺎﺋِﺪَﻧﺎ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺭْﺯُﻗْﻨﺎ ﺗَﻮﻓﻖَ ﺍﻟﻄّﺎﻋَﺔَ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺭْﺯُﻗْﻨﺎ ﺑُﻌْﺪَ ﺍﻟْﻤَﻌْﺼﺔَ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺭْﺯُﻗْﻨﺎ ﺻِﺪْﻕِ ﺍﻟﻨَِّّﺔَ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺭْﺯُﻗْﻨﺎ ﻋِﺮﻓﺎﻥَ ﺍﻟْﺤُﺮﻣَﺔَ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺭْﺯُﻗﻨﺎ ﺣَﺞَّ ﺑَﺘَِ ﺍﻟْﺤَﺮﺍﻡَ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺭْﺯُﻗْﻨﺎ ﺯﺎﺭَﺓَ ﻗَﺒْﺮِ ﻧَﺒَِِّ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺗَﻘَﺒَّﻞ ﺻَﻼﺗَﻨﺎ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺗَﻘَﺒَّﻞ ﺗﻼﻭﺗﻨﺎ ﺑﺎﻟﻘﺮﺍﻥ
ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺟْﻌَﻠْﻨﺎﻣِﻦ ﺍَﻋْﻮﺍﻧِﻪِ ﻭَﺍَﻧْﺼﺎﺭِﻩِ ﺑِﺎﻟْﻘران
الهی آمین
از هر چه که دم زدیم، آن ها دیدند...
از پنجره به بیرون نگاه می کنم
گویا
روی بال هواپیما نشسته ام
چراغی چشمک می زند ...
چراغ چشمک زنی
که
روزنه امید است
در این ظلمت آسمان شب...
با خودم فکر می کنم
روی بال نشسته باشم
و
امیدم به چراغ چشمک زنی باشد
که
نشان پرواز است
چه فایده ؟؟!!
حال آن که در این سن،
باید بال می داشتم
و
امیدم به نور اعمالی بود
که
راه را روشن می کرد...
برای خویشتن خویشم
برای جهان
برای شیعه های آن سوی مرز ها....
اگر امروز شهید بودم
چراغ چشمک زن
هواپیمای انقلاب بودم
یک نسل سومی از جنس نور....
ایست!! هوشیار زندگی کنید...
"بیست و چهار اسفند هزار و سیصد و نود و چهار"
و
من
هنوز
باورم نمی شود
از نود و سه گذشته ام...
هنوز
قبول نکرده ام
که
یک سال از زندگی ام گذشت
و
من
کجا بودم
و بیشتر
چه می کردم
که هنوز
در اسفند نود و سه باقی مانده ام؟؟؟!!!!
انگار
یک سال
نوار زندگی مرا نگه داشتند
و
تازه از خواب برخواسته ام...
خیلی عجیب تر اینکه
نه از دل شاد بودم
نه از دل غمگین...
خدایا دست های مرا بگیر
و
قلبمان را روی دامان خودت وصله کن...
الهی
بیداااااااااااارمان کن
یک نود و پنج روشن را برایمان رقم بزن...
این اشک های شوق زیارت حضرت باباست...
نگاه یعنی
با قلبی شکسته،
اتفاقی،
بروی سراغ لب تاب
و
اتفاقی تر
بروی سراغ ایمیلت
و
با این ایمیل مواجه شوی:
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
یطیب لنا أن نبلغکم بالزیارة نیابة
عن "...."
فی حرم
سیدنا و مولانا أمیر المؤمنین علی بن أبى طالب علیه أفضل الصلاة و السلام.
ممنونم خدای دانه های انار...
ممنونم حضرت بابای من...
ممنونم که هنوز هوای دخترک تان را دارید...
تو خود بخوان حدیث مفصل...
سخت سخت سخت:
با سلام
با توجه به افزایش ظرفیت بخش خواهران و وجود چند ظرفیت محدود جهت سفر کربلا در ایام نیمه شعبان (24 اردیبهشت الی 5 خرداد) افراد متقاضی که دارای گذرنامه با اعتبار 6 ماه هستند هرچه سریعتر با این شماره تماس بگیرند
09**********63
+ هزینه سفر*** هزار تومان
Atabe.ir
+پیاده روی نیمه شعبان که چون دوتایی نبود...
+بطلب مولا جان...
ریحانه ی علی به زمین آمد....
مادر
ممنونم که
از تولد همراهم بودید
ممنونم که
اجازه دادید
در روز تولدتان،
متولد شوم....
من با همان مویرگ سیدی ام،
روحم را در آغوش حضرت بابایم می کشم
و
آمدن کوثر بهشتی اش را
تبریک می گویم...
+عید من لحظه هایی ست
که
نجف چراغانی ست....
+
چه گرفته است
امشب حضرت بابا برای تان
چه می کند زینب تان
چه خندان است لب های حسن جان و حسین جان تان
کاش ما هم میهمان جشن تان بودیم
امشب....
مادرم
روزتان و میلادتان مبارک...
دعا کنید برای نوکرتان
چشم مان به لطف و کرم و عیدانه شماست....